رویا، عشق، امید؛ قصههایی واقعی از دل مدرسههای ایران

دفتر آرزوهای کوچک، تصمیمهای بزرگ
جرقهای از دل حیاط مدرسه
یک روز عادی بود که مدیر آموزشگاه فاطمه زهرا (س) شاهرود، آزاده عامریان، در حیاط مدرسه متوجه گفتوگوی آرام چند دانشآموز شد. آرزوهایی کوچک اما عمیق از زبان کودکان شنیده میشد؛ از داشتن باغچهای رنگارنگ در حیاط مدرسه تا روزی پر از بازی و نقاشی.
خلق دفتر آرزوها
با الهام از آرزوهای کودکان، عامریان دفتری بزرگ و رنگارنگ آماده کرد و روی جلد آن نوشت:
«دفتر آرزوهای کوچک – جایی برای رویاهای قشنگ شما!»
او دفتر را در راهروی مدرسه قرار داد و از دانشآموزان خواست آرزوها و نقاشیهایشان را در آن ثبت کنند.
تحقق آرزوها و تغییر فضای مدرسه
با گذشت زمان، دفتر پر شد از نوشتههای شیرین و نقاشیهای پرامید. مدیریت مدرسه تصمیم گرفت این آرزوها را به واقعیت تبدیل کند:
قصهگویی توسط مدیر مدرسه، ساخت باغچهای به نام «باغچه آرزوها»
این ابتکار باعث شد کودکان باور کنند که آرزوهایشان با تلاش، دستیافتنی است و مدرسه جایی برای ساختن آیندهی قشنگ آنهاست.
مدرسه؛ همه چیز زندگی من است
معلمی که شوق خدمت دارد
صادق شیراوند، معلم مدرسه ابتدایی میثم تمار در شهرستان هلیلان استان ایلام، نمونهای از معلمانی است که معلمی را صرفاً شغل نمیداند، بلکه عشق زندگیاش کرده است.
انتخاب سخت؛ راهی به دل دانشآموزان
او با وجود امکان تدریس در شهر، خدمت در یک مدرسه عشایری صعبالعبور با ۸ دانشآموز را انتخاب کرد. روزانه حدود ۱۵۰ کیلومتر مسیر سخت را با خودروی شخصی طی میکند و بدون دریافت هزینهای، دانشآموزان و همکارانش را هم جابهجا میکند.
فراتر از معلمی؛ پشتیبان جامعه محلی
شیراوند نه تنها تدریس میکند بلکه:
نیازهای دارویی اهالی را تامین میکند
محصولات کشاورزی خود را بین دانشآموزان تقسیم میکند
برنامههای مذهبی در مدرسه برگزار میکند و آموزش نماز را همراه با جایزه هدیه میدهد
او جملهای طلایی درباره عشق به معلمی گفته است:
«مدرسه محل کارم نیست؛ همه چیز منه.»
حکایت نجات چشمان صبا؛ لبخند دوباره کلاس
دیدار اول؛ درد پنهان یک کودک
اولین روز مدرسه، در میان هیاهوی بچهها، معلم عشایری علی ابدالپور، دختری به نام صبا را دید؛ دختری که لبخند نداشت و چشمانی پر از غم.
یکی از چشمان صبا بیمار بود و این موضوع، او را به حاشیه رانده بود.
تلاشی فراتر از وظیفه
ابدالپور تصمیم گرفت برای درمان صبا بجنگد. باوجود بیاعتمادی خانواده و هزینههای سنگین، تلاش کرد و توانست با کمک یک خیر، صبا را به عمل جراحی برساند.
طلوع امید در کلاس
پس از عمل موفقیتآمیز، صبا با چشمانی روشن و لبخندی واقعی به کلاس بازگشت. دیگر خبری از تمسخر نبود؛ کلاس پر از شادی شد.
ابدالپور در پایان میگوید:
«معلم بودن یعنی دیدن، ساختن و امید دادن… حتی با دستان خالی.»